بديدم چشم مستت رفتم از دست

شاعر : عبيد زاکاني

گوام داير دلي گويائي هست ؟بديدم چشم مستت رفتم از دست
به مهرت هم نسي خوش کامم اج دست ؟دلم خود رفت و ميترسم که روزي
لوانت لاوه نج من ذبل و کان بست ؟بب زندگي اين خوش عبارت
کج‌اي مهرواني کسب اومي کست ؟دمي بر عاشق خود مهربان شو
به جم شهر اندر واسر زبان دست؟اگر روزي ببينم روي خوبت
مواجش کان يوان بمرد و وارست ؟ز عشقت گر همام از جان برآيد
به بويت خسته بي جهنامه سرمستبه گوش خاوا کني پشتش بويني